*پدرش علی بود،پسرحسین ومادرش فاطمه،دختر حسن.
نسبش از هر دو طرف به علی می رسید و فاطمه دختر پیامبر.
اولین فرزندی بود که هم ا زنسل حسین بود و هم ا زنسل حسن.
.........
*پیرمردمی آمد،می نشست جلوی نوه ی پیامبر تا او برایش حدیث بگوید.
مردم مدینه می گفتند:"کارهای جابر عیب است!خود از اصحاب پیامبر است ولی،می آید پیش این کودک تا از او درس بگیرد."
...
*غذا می خورد.جدای از مادرش.گفتند:"تو که این قدر به مادرت احترام می گذاری وبه او محبت می کنی،ماندیدیم با او سر یک سفره بنشینی."
گفت:"می ترسم دست به لقمه ای بزنم که مادرم می خواهد بردارد."
..
از قبل خودت را برای زیارت حضرت آماده میکنی. سعی داری همۀ شنیدهها و خواندهها را در ذهنت مرور کنی و با رعایت تمام تشریفات بهسمت حرم امن آقا علیبنموسیالرضا علیهالسلام بروی.
کفشهایت را به کفشداری صحن آزادی میسپاری. کتاب زیارت را برمیداری. میروی برای طلب اذن دخول... .
حین خواندن اذن دخول و غرق شدن در حالوهوای افکار خودت، صدایی به گوش میرسد. صدای در زدنی. سرت را که بالا میآوری جلوی خودت میبینیاش.
مردی با صورت آفتابسوخته، سبیل درشت و لباس بختیاری. سر و رویش را به دربهای ورودی حرم میکشد. صدای بوسههای مدامش را میشنوی.