آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چه کار؟!
این سر بی عقل من دستار می خواهد چه کار؟!
شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام
یوسف بی مشتری بازار میخواهد چه کار؟!جاری است بین ما گله گاهی شبیه عشق
سر رفتنی است حوصله گاهی شبیه عشق
بین من و تو، بین تو و من، به هر دلیل
صد دره است فاصله گاهی شبیه عشق
بیخوابی است و خستگی و حل نمیشود
انگار این معادله گاهی شبیه عشق
گاهی شبیه مرگ ـ دلم جُم نمیخورد
با صد هزار زلزله ـ گاهی شبیه عشق
از هفت شهر، تا ته یک کوچه میدوی
و رفته است قافله گاهی شبیه عشق
گاهی پر از حساب و کتابی شبیه عقل
لبریز شور و ولوله گاهی شبیه عشق
بی پاسخ است پرسش بیرحم روزگار
گاهی شبیه مسئله، گاهی شبیه عشق
دنبال شادمانیام، اما گزیر نیست
از رنجهای حاصله گاهی شبیه عشق
از زیر و بم ـ به گفته سهراب ـ آگه استپایی که دارد آبله گاهی شبیه عشق
بازی هزار مرحله دارد، صبور باش
سخت است چند مرحله گاهی شبیه عشق
حسین به تبیعیت ازمادرش امربه معروف ونقد قدرت کرد و طبل زنان حج را نیمکاره گذاشت وخارج شد تا صدایش به گوش تاریخ برسد وامروز ما برای اینکه نتوانند صدایش را خاموش کنند ومانند قضیه غدیرانکارکنند بصورت شعائر دینی بشکل روضه و سینه زنی پاس میداریم حسین علیه فرقه مصباحیه زمان خودش امربه معروف کرد ما نیز باید چنین کنیم وگرنه یزیدی هستیم
چشمت شفای عاجل دل های عاشق است
پلکی بزن گشودن باب نجات را
با ذات دم زده بودی، عجیب نیست
می آورد نسیم تو عطر صفات را
التماس دعا
شمهای از داستان عشق شـورانگیز ماست
این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کردهاند
حافظ