ذره

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پالپ کتاب» ثبت شده است

  • ذره

برف را ببین! اگر تند شلّاقی ببارد، نمی نشیند. برف وقتی می نشیند که آرام و زیبا ببارد.

حرف هم مثل برف است؛ اگر به قول « قرآن کریم » نرم و لیّن باشد، بر دل می نشیند و دلنشین خواهد شد. به همین دلیل خداوند به موسی و هارون فرمود:

« حال که پیش فرعون می روید، با او نرم سخن بگویید.

فَقُولا لَهُ قَولاً لَیِّنا. »(1)

یعنی اگر تند و خشن بگویید، او بر نمی تابدو بر دل سنگ او نخواهد نشست.

کلام و سخن حافظ چرا بر دل ها می نشیند؟

چون نرم است؛ مثل مخمل و حریر. ببین وقتی که می خواهد بگوید با هر کسی ننشین چه لطیف و چه نرم می گوید:

نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد .. بهتر آن است که بامردم بد ننشینی

پ ن:

1-سوره طه ، آیه 44 .

رنجبر ، محمدرضا ، « مثل شاخه های گیلاس » ، نشر شهر ، 1392، ص12.

من یک بار خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم:

اینهمه فقها، عرفا، فلاسفه، حکما، شعرا؛

اینها چه می خواستند بگویند؟

حرفشان چه بوده؟

یک جملۀ جالب وکوتاهی فرمودند:

«همه آمده بودند به شما بگویند خدا یادت
نرود.شما خدا یادت نرود.»

کتاب حاج آقا مجتبی،صفحه 133

به بهانه اولین سالگرد رفتنت....

*بعد از چند سال یکبار 7 دقیقه با تأخیر خدمتشان
رسیدم.تا وارد شدم، فرمودند: سابقه نداشت که دیر 

کنی؛ «هفت دقیقه»وقت مرا تلف کردی! آنقدر محکم گفتند:
«هفت دقیقه» که انگار زمان خیلی زیادی است.
من گفتم: حاج آقا در ترافیک بودم!

فرمودند: در هرحال باید خودت را تنظیم کنی که دیر نرسی...

....

*یکی از شاگردان حاج آقا، در نجف به ملاقات آیت الله 
سیستانی رفته بود. حضرت آقای سیستانی از او
پرسیده بودند که چه کار می کند.

او هم گفته بود که در خدمت حاج آقا مجتبی است.

حضرت آقای سیستانی تا فهمیده بودند
که او در محضر حاج آقا تحصیل می کند،

گفته بودند: سلام مرا به ایشان برسانید!

یک شیعه است و یک ایران؛ یک ایران است و
یک تهران؛ یک تهران است و یک خیابان ایران؛

یک خیابان ایران است و یک حاج آقامجتبی.

*لینک

*وقتی کتابی را به دست می گیری که به دلت نشسته، مدام آرزو می کنی که ای کاش هیچ وقت تمام نشود.

مطمئن باشید این احساس را در پایان خواندن کتاب خواهید داشت.

 ادامه  کتابحرف هایی که کهنه نمی شوند/صفحه 30

..........................

....آیا وضعیت فرهنگی، اعتقادی، تربیتی و روانی جوانان ما ، وضعیت مطلوبی است؟!
آیا این همان وضعیتی است که ما امیدش را داشتیم؟
دورخیزش را کرده بودیم؟
وعده اش را داده بودیم؟ و نیل به آن آرزو می کردیم؟!
آیا این همان مقصد و مقصودی است که ما به نیت آن راه افتادیم؟! آیا اینجا که الان هستیم، همان جایی است که قرار بوده به آن برسیم؟
کسانی که پاسخشان مثبت است و از وضع موجود رضایت دارند، می توانند این مقاله را نخوانند،می توانندبه استراحتشان ادامه بدهند از زندگی،پیروزی و موفقیت های به دست آمده،لذت ببرند.

اما اگر پاسخ منفی است...

* جهت مشاهده  مطلب، روی عکس کتاب کلیک فرمایید *


حرفهایی که کهنه نمی شوند/سید مهدی شجاعی/صفحه 19

..........................


ملخ ها در شهر!
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود زیر گنبد کبود یه شهری بود و مردمی داشت.
شهری زیبا و دوست داشتنی که مردمی با صفا و آرامش در ان زندگی می کردند.
آنها هر چه می خواستند از باغها و مزرعه هایشان به دست می آوردند و هیچ وقت گرسنه نمی ماندند.

 ...

*غذا می خورد.جدای از مادرش.گفتند:"تو که این قدر به مادرت احترام می گذاری وبه او محبت می کنی،ماندیدیم با او سر یک سفره بنشینی."

گفت:"می ترسم دست به لقمه ای بزنم که مادرم می خواهد بردارد."

..

کتاب هدیه 4...

دیوانه  شده ای!

رهبر کتابخوانم: