و عالم بچگی یه اتفاق کوچیک آدم رو شاد و اون روز رو به یاد ماندنی می کنه. حتما همه از اون وقتا یه اتفاقایی تو ذهنشون دارن .یه اتفاقی که روال عادی اون روز رو به هم زده.
فکر کن هر روز با سرو صدای گنجشک های درختای نارنج بیدارباش داری.اونم به چه سختی.اما چند روزی است که جوجه های تازه از تخم دراومده اومدن وبه مرغ و خروس ها اضافه شدن.کار هر روزت با چشمای خواب آلود شده بیرون آوردن جوجه های رنگ و وارنگ از کارتن و آزاد کردنشون میون حیاط وبعدش هم اینکه بگردی جوجه خودت رو پیدا کنی.آخه جوجه ها هم تو خونه شما اسم دارن...
یه کار دیگه هم داری...باید بگردی ببینی مرغ ها کجا رفتن تخم گذاشتن و برشون داری و تحویل بدهی به مادر.اونم دنبال تخم مرغ میون علف ها ،بوته هاو زیر چوب های قدیمی.
فکر کنین وقتی می خواید تخماشون رو بردارین همشون با هم شروع میکنن به سرو صدا وقد قد کردن با صدای بلند.اونقدر بلند که آبروتو می برن....