ذره

۱۴۲ مطلب با موضوع «تولیدی...» ثبت شده است

عکاس هاهم عالمی دارن...

عکس هرعکاسی طعم ومزه مخصوص خودش روداره....مثل طعم و مزه دست پخت. 

 عکاس هاچیزایی می بینن که بقیه یا نمی بینن یا بی خیال از کنارش ردمی شن.

شکارچی لحظه های نابی هستن که ما مفت از دست دادیم.

عکس می گیرن از عشق،نفرت،زندگی،...

 عکس می گیرن ازخوبی ها وبدی هایی که داخلش غرقیم اما نمی بینیم.

عکس می گیرن ازانسان های کوچیک اما بزرگ یا ازانسان های بزرگ ولی کوچیک.....

زیبایی و زشتی ها رو از یه زاویه می بینن که فکرش هم نمی کردیم.

عکاس ها ازاونایی هستن که می تونن زمان رودرقاب دوربینشون اسیرکنن واین از هرکسی برنمیاد.کمکمون می کنن تا برلحظه گذشته واتفاق های افتاده بهترنگاه کنیم .

و بتونیم راز اون لحظه از زمان رو پیدا کنیم.رازی که می تونه شیرین باشه یاتلخ .اما تلخی بعضی رازها هم شیرینه....

خوش به حال اون مریضی که از بیماریش .... از دردش خبر داره....

.

.

.

* چو درد در تو نبیند که را دوا بکند ...

.

.

       
حافظ خوانی با صدای استاد موسوی گرما رودی

 

نمی توانم

فراموشت کنم...

.

.

.

باز...

باران می آید

...

عالم از شور و شر

عشق

خبر هیچ نداشت

...

فتنه انگیز جهان

غمزه ی

جادوی تو بود

...

 

دلم...

فعل زیارت

 تو را

می خواهد...

از نوع

حال ساده...

.

.

 

ماه هم

در حصار توست....

.

.

.

.

السلام علیک یا غریب الغربا

هنوز آفتاب نزده. شال و کلاه کرده به سمت محل کار میرم.مثل هر روز انتظار دیدنش رو می کشم.فرقی نمی کنه چه فصلی باشه.گرما باشه یا سرما.بارانی باشه یا آفتابی.

مطمئنم که می بینمش.ندیدنش برام بیشتر تعجب داره.می تونم دیر یا زود رفتن به محل کارم رو با او تنظیم کنم.

جوونی است بلندبالا.اسمش رو نمی دونم .آهسته راه می ره. یادم می یاد، اون اوایل بدنش می لرزید.  مدام به چپ و راست می شد.راه رفتنش تعادل نداشت.با کمک وسایلش راه می رفت.

اماهمیشه عادت داره سرش رو بالا بگیره و ومدام به مسیر مستقیمش نگاه کنه.به هر سختی که باشه پاهاش رو به کمک مادرش بالا بیآره ومحکم به زمین بکوبه و به جلو بره.

بعد ازسالی، هنوز او را می بینم.وسایل کمکیش رو کنارگذاشته .کسی همراش نیست.خودش پاهاش روبالا می یاره.تعادل راه رفتنش بهتر شده وکمترمی لرزه.

دوست دارم یه روز صبح  چند قدمی مهمانش بشم.سر صحبت باهاش  بازکنم. وتشنگی حس کنجکاویم رو  سیراب کنم.

بپرسم که چه اتفاقی براش افتاده؟ چرا هر روز صبح  راه می ره؟از این کارش خسته نشده؟

برای آینده اش چه برنامه ایی داره؟دنیا را چطور می بینه؟ و خیلی سوال های دیگه....

دوست دارم بهش بگم تو هر روز صبح برای من چند نشونه وپیام داری....

یا محمدا

هنوز می شود تو را نفس کشید...

دل تنگت که می شوم بویت را از گلها نفس می کشم....

می گفت:این روزها دارم از خودم فرار می کنم...اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ

 

هرچه یادمون میاد همیشه مریض ها دنبال دکترها بودن و هستن.

همیشه مریض ها  هستن که ناز دکتر ها رو می خریدن و منتشون رو می کشیدن.

همیشه این مریض ها هستن که  دوری دکترها رو تحمل می کنن و همیشه منتظرن که بر گردن .هیچ کس بهتر از مریض ها  از معنی انتظار خبرنداره.اونا خوب میدونن تا ساعت ده منتظر دکتر موندن وهر دقیقه ساعت ها شدنچه طعم تلخی داره.