ذره

۱۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانا» ثبت شده است

 خداوند مربی است و ما مربا. برای پختن مربا باید هم شیرینی به کار برد همترشی؛گاهی گرمش کرد ،گاهی سردش .

خدا هم با ما همین کار را می کند.به مربی خود اعتماد کنیم و در کارش اظهار نظرنکنیم و به کارش تن بدهیم و تسلیم شویم.                            مرحوم حاج اسماعیل دولابی

لینک

حرم، مکان است و محدوده...

حرم مکانی است که اهل از نااهل شناخته می شود... 

اهل که باشی اذن مدام داری، نااهل که باشی باید برای هر بار وارد شدن اجازه بگیری... اهل که باشی یعنی آشنای اهل حرمی و نگاه چشمانی، صمیمانه به دیدارت می‌آید... 

ولی اهل که نباشی...

اذن می‌گیری که نگاه‌ها از تو و نگاه تو از اهل حرم و بر روی آنچه که نباید ببینی، پوشیده شوند... .

اینجا آستان امام هشتم، آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه السلام است. جایی که می‌توان بدون هیچ حیایی همه‌چیز خواست... وقتی که گفته‌اند نمک سفره‌تان را نیز از ما بخواهید؛ این یعنی همه چیزتان... نمک برای ما معنی حیا هم می‌دهد... .

وقتی نمک می‌خوری، حیا می‌خوری. مروّت می‌خوری. همین حیا نمی‌گذارد تو نامردی کنی. نامردی، دروغ است. زشتی است. خیانت به کسی است که به تو اعتماد کرده. فاش کردن راز دیگری است. ریختن آبروی دیگری است. تهمت است و... .

همین نمک، با شوری‌اش جلوی شیرینی یک لحظه‌ای این‌ها را می‌گیرد. نمی‌گذارد احساس ضعف کنی. کمکت می‌کند قوی باشی و بیشتر روی پای خودت بایستی.

شنیده‌اید که دختر پادشاهی وقتی پدرش بهترین چیز را خواسته بود برایش نمک آورد؟ همه به او خندیدند. پادشاه نیز او را با عصبانیت از کاخ بیرون کرد. دختر پادشاه رفت و هرطور بود برای ورود به آشپزخانۀ کاخ راهی پیدا کرد. کم‌کم شد سرآشپز کاخ پادشاه پدر. بدون اینکه کسی بفهمد این دختر پادشاه است. روزی برای پادشاه غذایی درست کرد.

لقمۀ اول که به دهان پادشاه رفت چهره‌اش تغییر کرد و درهم شد. غذا را بیرون ریخت و دادوبیداد کرد: «چرا نمک ندارد؟! با این شیرینی که نمی‌شود خورد! دلم را می‌زند!»

آنجا بود که دختر پادشاه خودش را نشان داد و گفت: «این همان نمکی است که به‌خاطر آن مرا از کاخ بیرون کردید!»

***


الله الله الله که دل کسی را نرنجانید!!!


...

برای همه وقت دارم

 الا تو...

سه روز روزه سکوت.

تغییر نیاز به سکوت دارد...

صحن آزادی...

آ...ز...ا...د...ی...

  می گفت :مرحوم آیت اله بهجت ره همیشه ازصحن آزادی برای زیارت مشرف می شدند.

پایین پای حضرت وادب زیارت...

غلام همت آنم که زیر چرخ  کبود  

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
حافظ

تعلّق نداشتن می‌دونی ینی چی؟ ینی رها شدن از هرچی که در تو وابستگی ایجاد می‌‌کنه، از هر چیزی که  باعث درجا زدن و  توقف تو می شه، از هرچی که فکرشو بکنی، نمی‌شه از بعضی چیزا دل بکنی و از بعضی چیزای دیگه نه!

اگه از هرآنچه که دور خودت ساختی آزاد نشی و هِی ازاین شاخه به آن شاخه بپری، فقط سر خودتو کلاه گذاشتی و با کلمات بازی کردی،اگه بگی یا بنویسی که آزادم ازاعماق وجودت نیست، فقط مایۀ خندۀ دیگران شدی، واسه همین واقعا خوشحال نیستی و اگر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌خندی، زورکیه!

     برده فروشای قدیمو یادته؟ تو کتابا حتما خوندی؛ آدمای آزادو می‌گرفتن و به دست و پاشون زنجیر می‌بستن؛ اونارو  واسه فروش به بازار می‌بردن؛ ممکن بود برده‌ای اونجا از دست زنجیرا آزاد ‌بشه، ولی خوشحال نبود؛ آخه می‌دونست که هنوز به کسی تعلق داره ...برده بود دیگه ...همه اونو به اسم صاحبش می‌شناختن؛ طبیعیه که اونم دوست داشت مثل بقیه به اسم خودش شناخته بشه، متعلق به کسی نباشه و برای خودش باشه، آزاد... همۀ تلاش خودشو می‌کرد که آزاد بشه یا آزادش کنن... جالب اینه که وقتی صاحبش اونو آزاد می‌کنه تازه می‌گه: کجا برم بهتر از اینجا؟!

     تو هم تا قبل از اینکه به دنیا بیای آزاد بودی، ولی با تولدت وغل و زنجیر شدن دست و پات به این دنیا ،برده شدی؛ حالا اگه می‌خوای آزاد بشی، باید ازهر دنیایی که واسه  خودت ساختی رهاشی، اونقدر که  فقط خودت باشی و خودت؛ بعد از آزادی ام مطمئن باش که دنبال هیچکس نمی‌گردی؛ چون صاحب داری و چی بهتر از داشتن صاحب، هم صاحب داری  ویه جایی داری  که بتونی بهش پناه ببری واز همه بهتربه اسم خودت صدات می‌‌‌‌‌زنن...

         السلام علیک یا احمد بن موسی الکاظم علیه السلام   

با عکس ها به زیارتشان بیایید...


رسول خدا (صلی الله و علیه وآله وسلم ) فرمودند:

هیچ مؤمنى نیست که براى مـردان و زنان مـؤ مـن دعـا کـنـد جـز ایـنـکـه خـداى عزوجل به او باز گرداند، مانند آنچه را براى ایشان دعا کرده است. 

همانا بنده اى باشد کـه در روز قیامت دستور دهند که او را به دوزخ ببرند، پس مردان  

مؤ من و زنـان مـؤ مـنـه گـویـنـد: ایـن اسـت آنـکـه براى ما دعا مى کرد پس ‍ شفاعت ما را درباره او بـپـذیـر و او را بـدوزخ مـبـر. خـداى عزوجل شفاعت ایشان را درباره او بپذیرد، و آن بنده نجات یابد.

منبع : اصول کافى جلد 4 صفحه : 270

....به نام باشکوه و بزرگت، دست به دامان شده ام

به آن آویخته ام

و بر آن تکیه کرده ام

که آن، رشته ی استواری است که گسستی برایش نباشد؛

پس پیمانم را مشکن

درخواستم را باز مگردان

خواهشم را در پرده مدار

و آرزویم را کم ارج مشمار

به خاکساری و زاری و نیاز و تنگدستی ام،مهرآور

که مرا جز تو امیدی نیست

و نه آرزویی

و نه نگاهبانی

جز تو،ای خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا