ذره

۸۵ مطلب با موضوع «منطقه آزادنوشتن...» ثبت شده است

دریافت صوت

دریافت عکس

ابتدانوشت:

*اولین مخاطب این نوشته، خودم هستم!

 ..........................................................................

 بعد از دیدن وبلاگ‌های متعدد و مطالعۀ مطالبشان، این چند خط به ذهنم رسید...

مطالب منتشرشده توسط اکثر وبلاگ‌ها تکرار مداوم مطالب و نوشته‌هایی است که بسیاری از آن‌ها را حتی در متن پیامک‌ها می‌توان دید.

وبلاگ‌دارانی که تنها رنج کپی‌کردن نوشته‌ها و مطالب دیگران را بر خود هموار کرده‌ و خود را به هر دلیلی به سختی نینداخته‌اند. بسیاری از ما ضرب‌المثل معروف و البته حکیمانۀ «خوش آن چاهی، کز خود آب دارد...» را فراموش کرده‌ایم!

پیام اصلی این ضرب‌المثل، این است که باید خود تولیدکننده باشیم و با کمک‌گرفتن از این ویژگی برای سود رساندن به دیگران اقدام کنیم. ما در اینجا با دو مشکل مواجه هستیم. اول، اینکه ضرورت تولید را فراموش کرده‌ایم و دوم، تولید را منحصر به امور صنعتی و مادی دیده‌ایم. تولید مداوم در عرصۀ علوم انسانی را فراموش کرده‌ایم و دچار کپی‌برداری‌های بیهوده شده‌ایم... .

خیلی مواقع تنبلی بر ما سایه انداخته و همت ما را ضعیف‌تر کرده است. خمیرمایۀ اولیۀ تولید را از ما گرفته و چیزی برایمان باقی نگذاشته تا عرضه کنیم. کمتر مطالعه می‌کنیم و کمتر می‌نویسیم یا شاید بهتر باشد بگوییم، اصلاً...!

  رفتند محمد تقی ها ...........

                        یتیم تر شدیم............

 و 2....3 و  4 و 5

دقت  کردین که تو هر کاری اول دنبال کیفیت و اعتبار هستیم؟ مثلاً موقع خرید:

هر وقت می‌خوایم خوراکی بخریم، اول می‌گردیم ببینیم تاریخ مصرفش گذشته یا نه. موقع خریدن لباس، همه جاشو زیر و رو می‌کنیم تا زدگی و پارگی نداشته باشه. دقت ما برای خوردن دارو که دیگه چند برابر می‌شه! تا تاریخ مصرفشو نبینیم راضی به خوردنش نمی‌شیم. آخه مسئلۀ مرگ و زندگیه! شوخی‌بردار که نیست!

ماشین، خانه، گوشی تلفن همراه و خلاصه واسه هرچی که بخوایم بابتش پول بدیم اول به چند نفر اهل فن نشون می‌دیم و نظر خیلی‌ها رو می‌پرسیم.

اگه پولی داشته باشیم، دنبال بانکی می‌گردیم که بیشترین سود رو ‌بده.حتی هنگام کتاب خریدن هم همین شیوه رو داریم. آخه می‌خوایم کتاب سالم باشه و صفحاتش به هم چسبیده نباشن!

همۀ این دقت‌ها به‌خاطر اینه که نگرانیم از نقص و کمبود و بی‌فایده بودن آنچه که می‌خوایم داشته باشیم. دوست داریم بهترین‌ها مال ما باشن.آنقدر خوب و با کیفیت که مورد تایید همه باشه وازش تعریف کنن.

ولی  خیلی وقتا  یادمون می‌ره که فکر و روح آدمی هم باید بهش رسید و تر و خشکش کرد تا رشد کنه. در جازدن راضیش نمی‌کنه  چون میدونه ممکنه باعث گندیده شدنش بشه.

یادمون می‌ره که هر غذا و دارویی رو به خوردش ندیم شاید مسمومش کنه  و برای همیشه پایین نگهش داره یا بدتر از این فکر و روحش رو از بین ببره وبگیم ....الفاتحه!

نمی دونم چرا وقتی‌ام می‌خوایم فکر ‌کنیم، دقت کافی  به تاریخ مصرفشون نداریم .غرورمون هم اجازه نمیده از کسی بپرسیم .هر شوخی باهاش میکنیم.

دروازش رو باز میذاریم برای هر حرفی. بدون هیچ ایست و بازرسی... بدون هیچ گمرکی... بیشتر وقت‌ها میشیم انعکاس حرف‌های بی‌اساس وهضم نشده ای که حتی خود گوینده اش هم نمی دونه چی داره میگه یا کی گفته.

بدون اینکه راجبش فکر کنیم وببینیم چه سودی  دست کم برای خودمون داره! این طور وقتا حرف و فکر به روح و جون نمینشینه ودلچسب نیست چون خودمون باورش نکردیم.ولی اگه فکر ها رو زیر و رو کنیم  و بهترینش رو انتخاب کنیم....چه میشه!!

پ.ن:

برداشت آزاد از کلام امام حسن علیه السلام :

در تعجبم از کسانی که به غذای جسم توجه می‌کنند اما به غذای روح نه!

حج با شما چه صفایی دارد....

حج ده روزه سال 58

کلیک

تلفن همراهم زنگ خورد. حسین بود. همان نقاش ساختمان. چند وقت پیش رنگ‌آمیزی خانه را انجام داده بود. اسمش را حسین نقاش ثبت کرده بودم. بدون مقدمه گفت: یه بنده خدایی هست کارگره، دو تا کلیه‌هاش رو از دست داده، چهارتا دختر داره، وضع جسمی‌اش خرابه. میشه براش کاری کرد؟ خیلی هم زود باید این کار رو بکنیم. حدود 20میلیون لازمه؟

بدون رودربایستی گفتم: امیدی نیست، فکر نکنم به این سرعت بشه کاری کرد!

 دو ماهی گذشت و پیامکی آمد که «سجدۀ شکر به‌جا می‌آوریم به‌خاطر موفقیت‌آمیز بودن عمل پیوند کلیۀ آقای ...»، فرستنده: حسین نقاش.

 زنگ زدم به حسین و جریان را پرسیدم. خیلی آرام گفت: شکر خدا چند روز پیش عمل پیوند کلیه انجام شد و بدنش کلیه را قبول کرده. گفت: ناامید نشدیم. چند نفر با هم یه گروه راه انداختیم. به هرجا که می‌شد سر زدیم، حتی به شهرهای اطراف، شکر خدا تونستیم این آقارو  برای خونواده‌اش نگه داریم.

 خوشحال بودم، به‌خاطر وجود آدم‌هایی که با توکل به خدا ناامیدی برایشان بی‌معنی است و ناراحت از خودم که چرا به گروهشون نپیوستم!

 حسین نقاش هنوز هم هست. همین چند روز پیش گفت: ناخوش احوالم، سنگ کلیه‌ام حدود سه سانت شده و خیلی اذیتم می‌کنه، کلیه‌هام سنگ سازن...

 فکر کنم دیر یا زود بایدبرای عمل سنگ کلیه‌اش کاری کندا

واین چند خط  هم ممکن است ادامه داشته باشداگر حسین نقاش حرف بزند .اگر بزند؟!

 

 

آمدیم

نبودید...

نَه !!!

آمدید 

نبودیم...

 

 

 

 

 

غلام همت آنم که زیر چرخ  کبود  

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
حافظ

تعلّق نداشتن می‌دونی ینی چی؟ ینی رها شدن از هرچی که در تو وابستگی ایجاد می‌‌کنه، از هر چیزی که  باعث درجا زدن و  توقف تو می شه، از هرچی که فکرشو بکنی، نمی‌شه از بعضی چیزا دل بکنی و از بعضی چیزای دیگه نه!

اگه از هرآنچه که دور خودت ساختی آزاد نشی و هِی ازاین شاخه به آن شاخه بپری، فقط سر خودتو کلاه گذاشتی و با کلمات بازی کردی،اگه بگی یا بنویسی که آزادم ازاعماق وجودت نیست، فقط مایۀ خندۀ دیگران شدی، واسه همین واقعا خوشحال نیستی و اگر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌خندی، زورکیه!

     برده فروشای قدیمو یادته؟ تو کتابا حتما خوندی؛ آدمای آزادو می‌گرفتن و به دست و پاشون زنجیر می‌بستن؛ اونارو  واسه فروش به بازار می‌بردن؛ ممکن بود برده‌ای اونجا از دست زنجیرا آزاد ‌بشه، ولی خوشحال نبود؛ آخه می‌دونست که هنوز به کسی تعلق داره ...برده بود دیگه ...همه اونو به اسم صاحبش می‌شناختن؛ طبیعیه که اونم دوست داشت مثل بقیه به اسم خودش شناخته بشه، متعلق به کسی نباشه و برای خودش باشه، آزاد... همۀ تلاش خودشو می‌کرد که آزاد بشه یا آزادش کنن... جالب اینه که وقتی صاحبش اونو آزاد می‌کنه تازه می‌گه: کجا برم بهتر از اینجا؟!

     تو هم تا قبل از اینکه به دنیا بیای آزاد بودی، ولی با تولدت وغل و زنجیر شدن دست و پات به این دنیا ،برده شدی؛ حالا اگه می‌خوای آزاد بشی، باید ازهر دنیایی که واسه  خودت ساختی رهاشی، اونقدر که  فقط خودت باشی و خودت؛ بعد از آزادی ام مطمئن باش که دنبال هیچکس نمی‌گردی؛ چون صاحب داری و چی بهتر از داشتن صاحب، هم صاحب داری  ویه جایی داری  که بتونی بهش پناه ببری واز همه بهتربه اسم خودت صدات می‌‌‌‌‌زنن...