ذره

۸۵ مطلب با موضوع «منطقه آزادنوشتن...» ثبت شده است

حرفم نمیاد...چی بگم ؟!...

سلام.

از برنامه های خوب و مفید صدا و سیما در ماه مبارک رمضان ،برنامه ضیافت،شبکه قرآن ،ساعت 19 هر روز،حال و هوای خوبی داره.

مصاحبه وگفتگو بدون واسطه ،مستقیم و زنده با فرزندان و نزدیکان و بازماندگان علما و عرفاست.نیم ساعت اول خلاصه برنامه قبل ویا... میذاره وبعد مصاحبه شروع میشه وتا نزدیکای اذان ادامه داره.

شیرین و چشیدنی ست.

می خواستم بگم اونایی که موقع سحری یا افطاری با بقیه دور یه سفره جمع می شید،قدر این لحظه ها و آدماش رو بدونید.شاید سال دیگه....

پیشکش به حضرت مادرم....

ببخش مرا به خاطر تمام رنج هایت ....

.

.

 شعر مادر :سروده ای با لهجه شیرازی استاد بیژن سمندر.....

دریافت

.

.

 امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

چهار سرباز...

....

آزاد شدند...

اما...

هنوز سالیانی است که.....

 چهار سردار باقی مانده اند .....

.

.

.

.

اللهم فک کل اسیر....

خدا کند که...

بهار....

زودتر بیاید...

برای بعضی ها....

خیلی....

زمستان است....

...

ابراهیم حاتمی‌کیا گفت: من یک سربازم و سرباز باقی مانده‌ام.

65281-196369-1392526837.jpg (1000×1323) *اینجا

...ما در مقابل تهدید ،تهدید می کنیم....

پاسخ ملت ایران

به هر گونه تعرضی ،

به هر گونه تجاوزی

 بلکه هر گونه تهدیدی

پاسخی خواهد بود که

از درون آنها رو

از هم خواهد پاشید

و متلاشی خواهد کرد...

                       *دریافت         *دانلود                                                 

هنوز آفتاب نزده. شال و کلاه کرده به سمت محل کار میرم.مثل هر روز انتظار دیدنش رو می کشم.فرقی نمی کنه چه فصلی باشه.گرما باشه یا سرما.بارانی باشه یا آفتابی.

مطمئنم که می بینمش.ندیدنش برام بیشتر تعجب داره.می تونم دیر یا زود رفتن به محل کارم رو با او تنظیم کنم.

جوونی است بلندبالا.اسمش رو نمی دونم .آهسته راه می ره. یادم می یاد، اون اوایل بدنش می لرزید.  مدام به چپ و راست می شد.راه رفتنش تعادل نداشت.با کمک وسایلش راه می رفت.

اماهمیشه عادت داره سرش رو بالا بگیره و ومدام به مسیر مستقیمش نگاه کنه.به هر سختی که باشه پاهاش رو به کمک مادرش بالا بیآره ومحکم به زمین بکوبه و به جلو بره.

بعد ازسالی، هنوز او را می بینم.وسایل کمکیش رو کنارگذاشته .کسی همراش نیست.خودش پاهاش روبالا می یاره.تعادل راه رفتنش بهتر شده وکمترمی لرزه.

دوست دارم یه روز صبح  چند قدمی مهمانش بشم.سر صحبت باهاش  بازکنم. وتشنگی حس کنجکاویم رو  سیراب کنم.

بپرسم که چه اتفاقی براش افتاده؟ چرا هر روز صبح  راه می ره؟از این کارش خسته نشده؟

برای آینده اش چه برنامه ایی داره؟دنیا را چطور می بینه؟ و خیلی سوال های دیگه....

دوست دارم بهش بگم تو هر روز صبح برای من چند نشونه وپیام داری....

هرچه یادمون میاد همیشه مریض ها دنبال دکترها بودن و هستن.

همیشه مریض ها  هستن که ناز دکتر ها رو می خریدن و منتشون رو می کشیدن.

همیشه این مریض ها هستن که  دوری دکترها رو تحمل می کنن و همیشه منتظرن که بر گردن .هیچ کس بهتر از مریض ها  از معنی انتظار خبرنداره.اونا خوب میدونن تا ساعت ده منتظر دکتر موندن وهر دقیقه ساعت ها شدنچه طعم تلخی داره.