.
.
امام حسن ـ علیه السّلام ـ مورد علاقه شدید و لطف و مرحمت پیامبرـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بودند به همین جهت به کرّات میفرمودند:
.
«اَللّهُمَّ إنّیِ اُحِبُّ حَسَناً فَاَحِبَّهُ وَ اَحَبَّ اللهُ مَنْ یُحِبهُ»
«خداوندا من حسن را دوست میدارم تو هم او را دوست بدار و هرکه حسنم را دوست بدارد خداوند او را دوست میدارد.»
کنز العمال ج 16، ص 262 ـ ج 5، ص102.
الهی....
شکرت به خاطر امنیت و سلامتی....
دو تا نعمتی که تا هستن قدروشن رو نمی دونیم....
وقتی گم شون می کنیم تازه می فهمیم که چقدر جاشون خالیه....
.
..
...
....
.....
امام صادق(علیه السلام) از پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که آن حضرت فرمود:
نعمتان مکفورتان الامن و العافیه ؛ دو نعمت امنیت و عافیت است که شکرشان به جا آورده نمی شود.
(بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۰۷۱، خصال، ج ۱، ص ۹۱)
از هدایای 17 ربیع الاول....یک صفحه کتاب
اول کلامی بود بی تشویش.جار که زدند،غوغا به ا کرد.کثل غباری سبک ونرم بر سر شهر رو ریخت و معلوم نشد از کجا نازل شده بود:از ملکوت ، از آسمان یا از سوق عکاظ؟
بعدها شاعران به هجوم اصحاب فیل تشبیه اش کردند؛به لشکری که وقتی اول بار خبرش به گوش ها رسید کسی باور نکرد.جدی نگرفت؛همه حیرت زده از هم می پرسیدند،شنیده اید ؟دیده اید؟
از نجوایی دو نفره آغاز شد،دویی که هیچ کس ندیده بودشان،نمی شناختشان.کلام را بر خاک وباد زده مکه وا گذاشتند و رفتند.بعد دهان به دهان زیر سقف چوبی سوق عکاظ جاری شد.هر کس که دور بیتعتیق پابرهنه طواف می کرد ،این ندا را می شنید:
کودکی محمد نام از حلیمه گم شده؛کودکی...
...تا کلام به صاحب کلام رسید.سید بطحا در حال نظاره طواف کنندگان حرم بود که ندا به گوشش رسید.با شنیدن نام نوه خود غضبناک شد.اول بار ندارا باور کرد،چرا که فرزندش فرسنگ ها از اینجا، از این هوای خفه و بادزده دور بود،قبیله بنی سعد کجا ، سوق عکاظ کجا؟اما...اگر این کلام راست باشد...اگر فرزندش گم شده باشد...شاید دسیسه ایی ....طاقت نیاورد.دستور داد مردان قریش و پسرانش جمع شوند در سه کنج حجرالاسود.
پای پیاده ، دست بر قبضه شمشیر،گرد بیت عتیق می گشت و ندا می داد:سوار شوید ای بنی هاشم تا او را بیابیم.اگر راست باشد،از اسب پیاده نمی شویم تا محمد را پیدا کنیم.اندکی بعد طواف کنندگان بیت عتیق ، گروهی سوار را دیدند که خاک کنان از زمین مکه بیرون زده،به سمت کوه ابو قبیس می تاختند.جلودار سواران،پیرمردی سپید محاسن بود که اسبش را به تازیانه گرفته پیش می تاخت...
پ.ن:
*خوانش این کتاب را از دست ندهیم.رمانی است درباره پیامبر گلها و حادثه ای که برای آن حضرتش در دوران کودکی اتفاق افتاده اما...
از مزرعه آفت زده ام....
از مزرعه محل عبور شده ام...
از مزرعه چراگاه شده ام...
و از مزرعه آتش گرفته ام...
چه انتظاری می توان داشت؟....
.
.
.
محصولی برای برداشت نمانده.... تنها...امیدم به باران توست.
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله وسلم ) فرمودند:
هیچ مؤمنى نیست که براى مـردان و زنان مـؤ مـن دعـا کـنـد جـز ایـنـکـه خـداى عزوجل به او باز گرداند، مانند آنچه را براى ایشان دعا کرده است.
همانا بنده اى باشد کـه در روز قیامت دستور دهند که او را به دوزخ ببرند، پس مردان
مؤ من و زنـان مـؤ مـنـه گـویـنـد: ایـن اسـت آنـکـه براى ما دعا مى کرد پس شفاعت ما را درباره او بـپـذیـر و او را بـدوزخ مـبـر. خـداى عزوجل شفاعت ایشان را درباره او بپذیرد، و آن بنده نجات یابد.
منبع : اصول کافى جلد 4 صفحه : 270
....به نام باشکوه و بزرگت، دست به دامان شده ام
به آن آویخته ام
و بر آن تکیه کرده ام
که آن، رشته ی استواری است که گسستی برایش نباشد؛
پس پیمانم را مشکن
درخواستم را باز مگردان
خواهشم را در پرده مدار
و آرزویم را کم ارج مشمار
به خاکساری و زاری و نیاز و تنگدستی ام،مهرآور
که مرا جز تو امیدی نیست
و نه آرزویی
و نه نگاهبانی
جز تو،ای خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا،خدا