هیچ ذخیره ای بهتر از ذخیره بوتراب نیست...
...
.
.
.
پ.ن:
جنگ صفین بود و نوجوانی سیزده ساله...
امیرالمومنین(علیه السلام) نقاب به چهره ی او زدند و او را روانه ی میدان کردند...
معاویه؛ ابوشعتاء دلاور معروف عرب را پیش فرستاد.
ابوشعتاء گفت اهل شام مرا حریف هزار اسب میدانند، در شأن من نیست، یکی از پسران من برای او کافیست...
هفت پسر را به جنگ فرستاد و یکی پس از دیگری به دست نوجوان به درک واصل شدند...
خودش عصبانی به قصد انتقام خون پسرانش به میدان آمد و او نیز با ضربتی به درک واصل شد...
جنگ مغلوبه شده بود...
همه در حیرتند که این نوجوان کیست که چنین جنگاوری میکند...
امیرالمومنین(علیه السلام) به عباس گفتند: برگرد پسرم...
سپاهیان گفتند یا امیرالمومنین اجازه بده تا کار را یکسره کند، اما حضرت اجازه ندادند...
فرمودند:
اِنّهُ ذُخرُ الحسین...
او ذخیره برای حسین است...
سلام بر شما
تسلیت ایام ...
از امشب ،ان شاء الله هر دو شب در میان ساعت 20 به روزم! با بخشهایی از کتاب اشک روان بر امیر کاروان
منتظر کوک توجهتان هستم
بسیار لذت بردم از این پست