ذره

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

...

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم...

لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم...

...

.....

....

...

..

.

.

.

ویزا،بلیط،کرب و بلا مال خوب هاست...
سهم چو من پیامک "هستم به یادت" است...

...

...

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود....

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود....

 

دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق

...

دریافت


هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا

سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد

مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم

هوا داران کویش را چو جان خویشتن دارم.........

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از ره گذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد

ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد.... عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد

افطار به می کرد برم پیر خرابات..............گفتم که تو را روزه به برگ و ثمر افتاد

با باده وضو گیر که در مذهب رندان............در حضرت حق این عملت بارور افتاد

امام روح الله ره