*بعضی وقت ها که به بچه ها خیلی فشار می آمد ، می خوابیدند.حداقل موقع خواب تشنگی یادشان می رفت. نمی دانی تشنگی چه می کند با آدم.یک دقیقه هم که حواست پرت بشود، یک دقیقه است.
**تنگ آب را داد دستم .پر از جانور بود . گفتم که"بابا بی خیال. اصلاٌ نخواستیم . گیر دادی ها ؟ این رو چه جوری بخورم من؟."
- چشم هات رو ببند،برو بالا چند تا قلپ که بخوری، سرحال می شی.
***آب که تمام می شد، قمقمه ها را خاک می کردیم، تا چشم کسی به شان نیفتد.
پ.ن:
-چند قطعه از کتاب عطش.محمد رضاپور.نشر روایت فتح.
-کتاب عطش مسلما یکی از بهترین وتاثیر گذارترین کتاب های مجموعه روزگاران حداقل برای من بوده است.
-زیبا کتابی است برای ایام محرم.
السلام علیک یااباعبدالله...یا حسین بن علی..
اللهم الرزقنا..
آمین.
زیبا همچون گذشته..