شعر از:حضرت علامه حسن زاده آملی
راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
کارپرداز دل و سوز دل و ساز دلی
بر سر سدره و بر طوبی و بر شاهق طور
دانه و لانه و بال و پر و آواز دلی
به درستی دل بشکسته ما شد حرمت
آسفونا ببرد غم که غم انباز دلی
دل دنیا زده را دیده بینایی نیست
که تو با جاه و جلالت نظر انداز دلی
دل یکی جدول دریای وجود صمدی است
کش تویی آن که هم انجام و هم آغاز دلی
"حَسنِ" بی سروسامان و به سر منزل دل
دل و جان باد فدایت که سبب ساز دلی
داشتم فکر می کردم تا به حال توجه کرده اید که علمای ما علاقه خاصی به واژه "راز دل" دارند؟
مثلا من در اشعار حضرت امام (ره) هم زیاد با راز دل برخورد کرده ام:
آنکه دل خــــــــــواهد، درون کعبه و بتخانه نیست
آنچـــــه جان جوید، به دست صـــوفى بیگانه نیست
بــــــــا کــــه گویم "راز دل" را، از که جویم وصف یار؟
...هر چه گویند، از زبـــــــــــان عاشـــق و دیوانه نیست
یا این غزل:
غـــــــــــم دل با که بگویم؟ که مرا یارى نیست
جز تـــــــــو اى روحِ روان، هیچ مددکارى نیست
"راز دل" را نتوانــــــــــــــــــم به کسـى بگشایم
که در این دیــــــــــــر مغان رازنگهدارى نیست
یا:
با که گویم "راز دل" را؟ کس مرا همراز نیست
...از چه جویــــم سرّجان را؟ دربه رویم باز نیست
و این غزل که من خیلی دوستش دارم:
عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست
کــــــیست کایـــن آتش افــروخته در جانش نیست؟
"راز دل" را نتــــــــوان پیش کسى بـــــــاز نمــود
...جــــــز بــرِ دوست، که خود حاضر و پنهانش نیست
راز دل عرفا و علما حضرت دوست است
اما
راز دل ما چیست؟
اصلا راز دلی هست؟