ذره

نرگس های شیراز...

امسالمان هم...

چیدیدم...

.

.

اما تو ....

باز هم ...

نیامدی....

نیامدی...

نظرات  (۳۳)

اللهم عجل لولیک الفرج ...
وبلاگ دلنشینی داری
إن شاءلله مورد تایید امام زمانم(ع) واقع شیم
اللهم عجل لولیک الفرج
  • فانوس جزیره ...
  • اللهم عجل لولیک الفرج ..


    :'( 

    نیامدی.... 


    اصلا همان بهتر که نیامدی
    اصلا همان بهتر که نیامدی کسی حواسش به تو نیست
    این جمعه هم گذشت تو اما نیامدی...
    خدا کند که بتابی به باور مردم
    و گل کنی به بلندی عشق در دل ها...
    پاسخ:
    خدا کند....خدا
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • نــرگس ، گـل زمستـــان استـــــ
    زمستـــان استـــ گــل نــرگـس نمــی آیـــی؟؟...
    نیامدی که ببینی در این دیار غریب
    غروب جمعه چه دلگیر میشود بی تو
  • کیمیای وصال
  • گفته بودم گر بیایی مقدمت را گل فشانم
    گل چه قابل مهربانم، چشم هایم فرش راهت...
    اللهم عجل لولیک الفرج ...
    التماس دعا
    پاسخ:
    اللهم عجل لولیک الفرج ...

    تو کجایی گل نرگس...
    تو کجایی گل نرگس...
  • زهرا رستگار
  • اللهم عجل لولیک الفرج!
  • محمد کیوان
  • هــوالمُـقیت

     

    خداشناس ترین مردم پُر درخواست ترین آنها از خداست

    کسی که خدای سبحان را می شناسد،شایسته است دلش از بیم و امید به او خالی نباشد

    *مــولا علــــی (ع)*

    پاسخ:
    سلام داداش...عجب حدیثی است...
    یا علی
    سلام
    میشه به وب من سر بزنید و درباره سئوالی که پرسیدم نظر بدید.
    ممنونم
    پاسخ:
    سلام...
    چشم
  • دختران آسمان
  • وهنوز فقط بویت را احساس میکنم

    فقط خودت می توانی این علف های هرز را بکنی و جایش گل های نرگس بکاری،ای عزیز عالم...

    من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست

       
                   آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش . . .!؟


    [گل][گل][گل][گل]

    پاسخ:
    20....
  • بنای محبوب ( پایگاه نکته های طلایی برای همسران )
  • سلام ...

    مهمترین فایده ی ازدواج از نظر شما چیست ؟
    http://b-mahboob.blog.ir/post/%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%AD%D8%AB%D9%87

    پاسخ:
    سلام...
  • محمدمهدی باقری
  • سلام برادر
    خدا قوت
    یا یه مطلب کوتاه و آموزنده و تاثیر گذار در مورد شهید بودن امام زمان به روزم
    خوشحال میشم نظرت رو بدونم
    منتظرم برادر
    یا زهرا سلام الله علیها
    پاسخ:
    سلام....یا علی
    نوبت ماست بیا ...

    گزارشی از پاسداشت رزمنده حماسه سرا "اکبر شریعت "به همراه تقدیر از عوامل مستند "کربلا کربلا ما داریم می آییم"

    http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9447

     

    کشتاروحشیانه در سوریه :

    http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9449

    اللهم عجل لولیک الفرج....

    اللهم عجل لولیک الفرج
  • علی اکبر مجنون الحسین جان
  • بسم رب الحی ارواحناله لک الفدا

    هدیه ی ققنوس کربلا به شما بزرگوار گرامی

    ان شاالله در زندگی مان چراغ راهی باشد تا از مولایمان اباصالح المهدی ارواحناله لک الفدا جا نمانیم....
    امام و مولایم محمد ابن علی باقر العلوم ارواحناله لک الفدا فرمودند:
    اگر در قبال تو ستم کردند! تو ستم نکن!
    ___________________________________

    نماز بدون وضوی شیخ هادی

    یکی از استادان دانشگاه امام صادق(ع) در یادداشتی، ماجرای تکان‌دهنده و عبرت‌آموزی را به تحریر درآورد، که تقدیم می‌شود:
    حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشن‌های مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم. پیش‌نماز مسجد، حاج آقایی بود به‌نام شیخ هادی که امور مسجد از قبیل نماز جماعت، مراسم شب‌های قدر، نماز عید و جشن نیمه شعبان را برگزار می‌کرد. اگر کسی می‌خواست دخترش را شوهر بدهد و یا برای پسرش زن بگیرد با شیخ هادی مشورت می‌کرد و در آخر هم شیخ خطبه عقد را جاری می‌کرد. اگر کسی در محله فوت می‌کرد شیخ هادی برای او نماز میت می‌خواند و کارهای بسیار دیگر ... .
    یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم. منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حین، درِ یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد. با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد! من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند! من که کاملاً گیج شده بودم سریعاً به حاج علی که سال‌های زیادی با هم همسایه بودیم، گفتم: حاجی! شیخ هادی وضو ندارد، خودم دیدم از دستشویی آمد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فردا می‌خوانم.
    این ماجرا بین متدینین پیچید، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مأمومین کم‌کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جایی‌که بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت، بچه‌های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند. دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود؛ آیا اصلاً مسلمان است؟! آیا جاسوس است؟! و آیا ... .
    شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود. ما هم به‌همراه دوستان و متدینین خوشحال از این پیروزی، در پوست خود نمی‌گنجیدیم. بعد از مدتی از حوزه علمیه یک طلبه جوان [به مسجد] فرستادند و اوضاع به حالت عادی برگشت.
    بعد از دو سال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم. در مکه به‌خاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد. روز بعد وقتی می‌خواستم برای نماز به مسجد بروم، تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم. پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم. در حال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم. چشمانم سیاهی می‌رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می‌خواسته جای آمپول را آب بکشد؟!! نکند ؟!! نکند؟!! دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر می‌کردم که چگونه منِ نادان و دوستان و متدینین نادان‌تر از خودم، ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم؛ خانواده‌اش را نابود کردیم؛ و ... .
    از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی می‌گردم او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم× داشت و گاه گاهی به دیدنش می‌رفت، اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود. پس از خداحافظی یک‌راست به بازار شاه عبدالعظیم× رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم. بعد چند دقیقه جستجو پیرمردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می‌خواند. سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد. گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی می‌گردم؛ ظاهراً از دوستان شماست، شما او را می‌شناسید؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش شیخ هادی در حالی‌که بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود، پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم، او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده‌ام؛ خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده‌ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی‌توانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند. بعد از این جملات گفت: قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین× مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند. من هم هرکاری کردم که مانعش شوم نشد. او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم.
    ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک‌هایم جاری شد، که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم. ‌ای کاش آن موقع کور می‌شدم و این جنایت را نمی‌کردم. ‌ای کاش حاج علی آن موقع به‌جای گوش دادن به حرفم توی گوشم می‌زد. ‌ای کاش‌ای کاش... . و این ‌ای کاش‌ها که بیچاره‌ام می‌کرد. الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می‌گذرد و هر کس به نجف مشرف می‌شود من سراغ شیخ هادی را از او می‌گیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.

    __________________________________________

    مواظب باشیم آبروی مردم در جوب پیدا نشده است!!!
     ومولایم جعفر بن محمد صادق آل رسول ارواحناله لک الفدا فرمودند:
    مردم آبروی خود را به سختی به دست آورده اند ! نکند تو کاری نمایی تا آبروی آنها را مورد هجوم قرار دهی!!!

    التماس دعای عهد وفرج مولایمان ان شاالله
    پاسخ:
    سلام...و مثل همیشه سپاس

    سلام 

    خسته نباشید
    با "فایل صوتی قرائت دلنشین قرآن توسط علامه طباطبایی" بروزم.
    تشریف بیارید

    پاسخ:
    سلام
    ممنون از هدیه زیبای شما
    چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟ 
    چقدر حرف دلم را منوط بنویسم؟ 

    چقدر درّه بمانم به قلّه خوش باشم؟ 
    به پای دامنه‌ها از سقوط بنویسم؟ 

    چقدر دست من از پا درازتر باشد؟ 
    برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟
    پاسخ:
    چقدر زیبا.....
    عالی.....عالی
  • محمد کیوان
  • که خود به پای دلم ریسمان تعلق زده ام

    گاهی قاصدک...

    گاهی پَر...

    گاهی پرستو...

    دل بالی دارد به وسعت آسمان

    برای آنانی که دلداده اند

    نه من که؛

    خود به پای دلم ریسمان تعلق زده ام
    پاسخ:
    همه مشکل ما هم از همین ریسمان های تعلقات هست....

    اگر"العجل"بگوییم ولی آماده ظهور نشویم از کوفیان آخرالزمانیم


    پاسخ:
    بدون شرح....
    اللهم عجل لولیک الفرج
    عمریست که از حضور او جاماندیم
    در غربت سرد خویش تنها ماندیم
    او منتظر است که ما برگردیم
    ماییم که در غیبت کبری ماندیم..
    ........................
    اللهم عجل لولیک الفرج
    پاسخ:
    اللهم عجل لولیک الفرج....
    ممنون از حضورتون
    یا نور
    سلام بر شما مهربان
    چه عکس پر حس و معنایی!

    اللهم عجل لولیک الفرج


    راستی در مورد کوک اخیرتان که در مورد سید سلمان بود ،چیزی متوجه نشدم ، میشه بگید دقیقا ؟؟

    رستگار باشید
    پاسخ:
    سلام....

    فرزند ایشان نقل می کند که ایشان وصایای خویش را به شرح زیر به من فرمودند: 

    اول: آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها به جای آوری.
    دوم: آنکه در انجام حوائج مردم، هر قدر که می توانی بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست، زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود. » 

    در این جا عرضه داشتم: پدرجان، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می گردد. 
    فرمودند: 
    « چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.
    سوم: آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در اینکار پروا منمایی. اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست.
    چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوی و پرهیز پیشه خود ساز.
    پنجـــم: به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی. » 

    در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می دارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند:
    « تصور بیهوده مکن، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است. »

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">