ذره

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تولیدی» ثبت شده است

هنوز آزادم و پاکم...

از وایبر ، واتس آپ، کوکو، تانگو و...

...


همه ی کارها لنگِ دعای مادرست...

یکی رو تصور کنین که عاشق سیب باشه. به­ خاطر همۀ خوبی­ هایی که سیب داره. از رنگ، بو و زیباییش گرفته تا مزه و طعم... . هر روز از یه کوچه ­باغ سیب هم رد میشه. همون کوچه ­باغی که از وقتی درختا با اومدن بهار سبز شدن، منتظرشون بوده تا الان که وقت چیدن سیب­ ها شده. هرروز، هرطور که شده یه دونه سیب از باغبون گرفته.

یه روز که رفت باغ، باغبون بهش گفت: برو با خودت یه کیسه بزرگ و محکم بیار. خیلی هم سفارش می­ کنه که ته کیسه، سوراخ نباشه. اونم به هر سختی شده یه کیسه پیدا می­ کنه. وقتی برمی­ گرده، می­ بینه باغبون توی باغ نشسته.

 - بیا تو و هرچی می­خوای سیب بچین. آزادِ آزادی. هم خوردن حلال و هم بردن. هر چی بیشتر بچینی، سهم خودته. بزرگ و کوچیکی و سالم و خراب بودنشون هم به انتخاب خودت... .

تو زندگی ­ام گاهی یه فرصت ­هایی پیش میاد تا ما آدما کیسه ­های خالیمون رو پر از سیب و عطرش کنیم. فقط باید حواسمون باشه کیسۀ بزرگ و محکم و سالمی داشته باشیم. سوراخ نداشته باشه و طوری نشه که یدفعه متوجه بشیم هرچی جمع کردیم ازسوراخ ته کیسه ریخته...!

این روزها از اون فرصت هاست...

می گفت پیشش که رفتید اسم آقاشون رو نیارید چون دلش می گیره و گریه می کنه...

باور کنیدما هم وقتی مفاتیح رو باز می کنیم و اعمالش رو می خونیم،دلمون می گیره و...

آخه نوشته تو این ماه زیارت آقاتون فراموش نشه...

ساده می گم خیلی زود زود دلم براتون تنگ میشه...درست همون وقتی که دارم دعای وداع رو می خونم.

دوست دارم در این ماه زیارت تون... ماه رجب...با چشمانم به زیارتتون بیایم... 

خیلی دلتنگ تون هستم....خیلی...

.
.
.
سلام بر تو و بر ماه زیارت تو...
زیارت رجبیه...
دریافت 
 ترجمه فارسی زیارت:

رودی که جریان داره،چه  فرق می کنه در دل زمین  جاری باشه یا روی زمین؟

یا چه فرق می کنه گنج میون خاک پنهان باشه یا نباشه...دیدن یا ندیدن رود یا گنج چه تاثیری رو ارزششون داره؟

اینها به خودی خود ارزش دارن...

ولی بعضی وقتا باید رودهاو گنج ها رو نبینیم تا بیشترقدرشون رو بدونیم ودرد دوری شون رو بیشتر احساس کنیم.اصلا باید مخفی بمونن تا دست هر کی بهشون نرسه.

بدونیم اینها رو داریم و خیالمون راحت تر باشه...بدونیم گنج داریم و رودجاری...بدونیم چه پس انداز خوبی داریم.چه تکیه گاه محکمی.

چه قدرخوبه داشتن چیزی که بقیه ندارن و حتی ازش خبرهم ندارن.حس داشتن چیزی که بقیه ندارن یه چیز دیگه ست.حسی که فقط فقط خودت می تونی داشته باشی.

چقدر لذت بخشه به رودجاری فکر کنیم وگنج...

گنج ،گنجه و  رود ،رود...

پدر ... رود و گنجه...مادر ...رودوگنجه.

چه باشن و چه نباشن...همیشه ی خدا و همیشه ی لحطه ها جاری هستن ... 

یادمون نره همه ی ما ثروتمندیم...ثروتمند.

....

عکاس هاهم عالمی دارن...

عکس هرعکاسی طعم ومزه مخصوص خودش روداره....مثل طعم و مزه دست پخت. 

 عکاس هاچیزایی می بینن که بقیه یا نمی بینن یا بی خیال از کنارش ردمی شن.

شکارچی لحظه های نابی هستن که ما مفت از دست دادیم.

عکس می گیرن از عشق،نفرت،زندگی،...

 عکس می گیرن ازخوبی ها وبدی هایی که داخلش غرقیم اما نمی بینیم.

عکس می گیرن ازانسان های کوچیک اما بزرگ یا ازانسان های بزرگ ولی کوچیک.....

زیبایی و زشتی ها رو از یه زاویه می بینن که فکرش هم نمی کردیم.

عکاس ها ازاونایی هستن که می تونن زمان رودرقاب دوربینشون اسیرکنن واین از هرکسی برنمیاد.کمکمون می کنن تا برلحظه گذشته واتفاق های افتاده بهترنگاه کنیم .

و بتونیم راز اون لحظه از زمان رو پیدا کنیم.رازی که می تونه شیرین باشه یاتلخ .اما تلخی بعضی رازها هم شیرینه....

هنوز آفتاب نزده. شال و کلاه کرده به سمت محل کار میرم.مثل هر روز انتظار دیدنش رو می کشم.فرقی نمی کنه چه فصلی باشه.گرما باشه یا سرما.بارانی باشه یا آفتابی.

مطمئنم که می بینمش.ندیدنش برام بیشتر تعجب داره.می تونم دیر یا زود رفتن به محل کارم رو با او تنظیم کنم.

جوونی است بلندبالا.اسمش رو نمی دونم .آهسته راه می ره. یادم می یاد، اون اوایل بدنش می لرزید.  مدام به چپ و راست می شد.راه رفتنش تعادل نداشت.با کمک وسایلش راه می رفت.

اماهمیشه عادت داره سرش رو بالا بگیره و ومدام به مسیر مستقیمش نگاه کنه.به هر سختی که باشه پاهاش رو به کمک مادرش بالا بیآره ومحکم به زمین بکوبه و به جلو بره.

بعد ازسالی، هنوز او را می بینم.وسایل کمکیش رو کنارگذاشته .کسی همراش نیست.خودش پاهاش روبالا می یاره.تعادل راه رفتنش بهتر شده وکمترمی لرزه.

دوست دارم یه روز صبح  چند قدمی مهمانش بشم.سر صحبت باهاش  بازکنم. وتشنگی حس کنجکاویم رو  سیراب کنم.

بپرسم که چه اتفاقی براش افتاده؟ چرا هر روز صبح  راه می ره؟از این کارش خسته نشده؟

برای آینده اش چه برنامه ایی داره؟دنیا را چطور می بینه؟ و خیلی سوال های دیگه....

دوست دارم بهش بگم تو هر روز صبح برای من چند نشونه وپیام داری....

هرچه یادمون میاد همیشه مریض ها دنبال دکترها بودن و هستن.

همیشه مریض ها  هستن که ناز دکتر ها رو می خریدن و منتشون رو می کشیدن.

همیشه این مریض ها هستن که  دوری دکترها رو تحمل می کنن و همیشه منتظرن که بر گردن .هیچ کس بهتر از مریض ها  از معنی انتظار خبرنداره.اونا خوب میدونن تا ساعت ده منتظر دکتر موندن وهر دقیقه ساعت ها شدنچه طعم تلخی داره.

 بیرون خانه‌ای. سوالی می‌پرسند که ذهنت رو به خودش مشغول می‌کنه. یادت میاد مدت‌ها پیش بین کتاب‌هات جوابش را دیدی. امیدی در دلت هست که امشب می‌ری و جواب سوال رو پیدا می‌کنی و نفس راحتی می‌کشی.

 میای خونه. با شوق و ذوق می‌ری سروقت قفسۀ کتاب‌ها. یکی‌یکی می‌گردی؛ می‌بینی هیچ خبری از کتاب نیست!!! به خودت می‌گی شاید درست‌وحسابی نگاه نکردی! دوباره دنبالش می‌گردی؛ ولی دیگر مطمئن شدی که قرار نیست اتفاق جدیدی بیفته. خسته می‌شی. می‌ری گوشه‌ای دراز می‌کشی. چشمات رو که می‌بندی تازه یادت می‌یاد چند وقت پیش فلانی کتابت را امانت برده تا چندروزه برگردونه؛ ولی متأسفانه به هر دلیلی فراموش کرده.