همین اندک هم نگه نداشتم....
.
.
.
وَ قَالَ[ علی علیه السلام] اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ .
« از خدا بترس اگرچه اندکی، و میان خود و خدایت پرده ای (از شرم) قرار ده هر چند نازک.»
*نهج البلاغه، حکمت 242
*ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه...
حافظ
بیرون خانهای. سوالی میپرسند که ذهنت رو به خودش مشغول میکنه. یادت میاد مدتها پیش بین کتابهات جوابش را دیدی. امیدی در دلت هست که امشب میری و جواب سوال رو پیدا میکنی و نفس راحتی میکشی.
میای خونه. با شوق و ذوق میری سروقت قفسۀ کتابها. یکییکی میگردی؛ میبینی هیچ خبری از کتاب نیست!!! به خودت میگی شاید درستوحسابی نگاه نکردی! دوباره دنبالش میگردی؛ ولی دیگر مطمئن شدی که قرار نیست اتفاق جدیدی بیفته. خسته میشی. میری گوشهای دراز میکشی. چشمات رو که میبندی تازه یادت مییاد چند وقت پیش فلانی کتابت را امانت برده تا چندروزه برگردونه؛ ولی متأسفانه به هر دلیلی فراموش کرده.