ذره

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام خمینی» ثبت شده است

عالم از شور و شر

عشق

خبر هیچ نداشت

...

فتنه انگیز جهان

غمزه ی

جادوی تو بود

...

پرسیده بود:چرا با عراق جنگیدید؟

گفته بود:ما نجنگیدیم،اون ها شرو ع کردند،ما فقط دفاع....

حرفش تمام نشده بود،زده بود زیر گوش سفیر ما.

طرف از کله گنده های شوروی بود،نمی شد کاری کرد.

نیمه شب بود که خبر به امام رسید،گفت:...همین الان!

هر چه گفتن:آقا! شوروی قدرت اول دنیاست،نمی شه که...

گفت : اگه کسی نمی ره،خودم برم؟

همون شب زنگ سفارت شوروی رو زدن.

گفت:با آقای سفیر کارداریم.

گفتن:ایشون خواب هستند،فردا بیایید.

گفت:نمی شه،از طرف امام اومدیم کار مهمی داریم.

سفیربا چشم های خواب آلود اومد،بدون حرف خوابوند زیر گوشش.

-:این به اون دَر،

خواب از سرش پرید.

*کتاب 21 سال گذشت،صفحه 95،موسسه فرهنگی هنری پلاک

دریافت

  • ذره