ذره

...هرچند که می کوشم از عشق درگذرم؛عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه او غالب می شود و من مغلوب .با عشق کی می توانم کوشید؟!

                    کارم اندر عشق مشکل می شود

                                           خان و مانم بر سر دل می شود

                   هر زمان  گویم که بگریزم زعشق

                                        عشق پیش از من به منزل می شود

دریغا از عشق چه توان گفت و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد.

در عشق  قدم  نهادن  کسی  را  مسلم  شود  که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثارعشق  کند

. عشق آتش است، هرجا که رود سوزد و به رنگ خود گرداند.

آدمی را سعادتی نهاده اند که آن را لقاء اله خوانند وتکاپوی اولین وآخرین از انبیاء واولیاء در طلب آن سعادت بوده است

و ممکن نیست که آدمی به این سعادت رسد الا آن که محبت حق حاصل کرده بود

و مپندار که تووامثال توازمحبت جزرسمی بی حقیقت دانسته اید و محبت حاصل نیاید الا آن که معرفت حاصل گردد

ومعرفت خدای تعالی حاصل نیاید الا از فکری درست و فکر درست جزاز دل صافی و پاک ازشواغل دنیوی وعلایق بدنی حاصل نیاید.

ای عزیز!سعادت ازمحبت خداخیزد که غالب گردد بر همهَ محبت ها.

مهمترین کاری که تو را در پیش است آن است که بدانی تورا به چه مشغول می باید بودن ؟

از قرآن گوش دار که تو را بیان کند که :ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.

اما عبادت را صورتی هست و حقیقتی .

تو را مهم ترین کار آن است که بدانی که عبادت را حقیقت چیست؟و مقبول کدام است و مردود کدام؟

              عشقت کند هر آنچه بباید تو صبر کن

                                                          شاگرد عشق باش تو را او بس اوستاد

هر نفسی که جزدرطلب این حدیث خرج کنی تاوان برتوبود.سلوک باید تا به درون پرده راه یابی.

پ.ن:

*عین القضات همدانی عارف قرن هشتم

 

  • ذره

نظرات  (۲)

عالَم عشق،

منتهای عالم معرفت و محبّت است.

 

*درویش،رفته از خویش، تنبور می نوازد

صحرا، جنون، سفر، ماه، ماهور می نوازد

با هر فرودِ دستی، جان می دهد به هستی

تنبور می نوازد یا صور می نوازد؟

این پنجه نیست دیگر، عشق است و بیشتر تر

بر پا شده است محشر، در شور می نوازد

شطحی عظیم، باری، از ساز اوست جاری

از خویش گشته عاری، منصور می نوازد

هو حق کشید درویش، یعنی چه دید درویش؟

او را شنید از خویش، بر طور می نوازد

رعد است و برق و باران، از آسمان نه، از جان

درویش، رفته از خویش، تنبور می نوازد*

 

ببخشید دلم نیومد شعرو کامل ننویسم!

متن زیبایی بود..

اجرکم عندالله..

 

پاسخ:
سلام
 ...با شعر زیبای شما...
سراینده شعر؟

سلام

شعر از قربان ولیئی از کتاب ترنم داوودی سکوت؛

وبلاگشون جزء لینک های بنده هست.

 

پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">